مجموعه 7 عددی قصه های شیرین کهن
مدرسه افسانه ای 3 ( ملکه تاریکی ) به ترجمه مطهره ابراهیم زاده نشر نگاه آشنا
مدرسه افسانه ای 4 ( جست و جوی خوش بختی) به ترجمه مطره ابراهیم زاده نشر نگاه آشنا
بعد از نابود کردن مدیر مدرسه، دانش آموزان مدرسه افسانه ای تصور کردند که به پایان خوش داستانشان رسیده اند. حالا که به سال چهارم رسیده اند. حالا که به سال چهارم رسیده اند باید قبل از فارغ التحصیلی شدنشان ماموریتی را پشت سر بگذارند. ماموریتی برای بدست آوردن خوش بختی و افتخار که هم خطرناک است و هم غیر قابل پیش بینی...
مدرسه افسانه ای به ترجمه مطهره ابراهیم زاده نشر نگاه آشنا
سوفی دخترک زیبا و بلند پروازی است که در روستایی به نام گاوالدون زندگی می کند. او بر خلاف سایر اهالی روستا، از زندگی عادی و یک نواخت روستایی بیزار است و آرزوی یک زندگی رویایی را دارد. کلید رسیدن به این زندگی ، کسی نیست جز مدیر مدرسه! مدیری مرموز که اهل سرزمین افسانه هاست و تا حالا هیچ کس چهره اش را ندیده است...
نامه های جودی آبوت به بابا لنگ دراز ترجمه حسین خداداد نشر آثار نور
جودی ابوت دختر بچه یتیمی است که با پشتیبانی مالی حامی ناشناس خود که جودی او را با نام جان اسمیت می شناسد، می تواند به دبیرستان راه یابد. او فقط یک بار سایه او را دیده است و به خاطر سایه دراز پاهای او، او را بابا لنگ دراز صدا میزند. در مقابل خوبی های حامی اش تنها کاری که باید انجام دهد این است که هر ماه برایش نامه بنویسد، بدون اینکه انتظار دریافت پاسخ نامه هایش را داشته باشد. نهایت اسمیت عاشق پاکی و سادگی جودی شده است، با وجود اختلاف سنی قابل توجه از او خاستگاری می کند و این برای جودی که از یک طرف علاقه زیادی به اسمیت دارد و از طرف دیگر در پاکی روابط بینشان غرق شده، بسیار گران می آید و به شدت می گرید ولی عشق...
هاکلبری فین به ترجمه داریوش شاهین نشر نظاره
هاک که در همه زندگی هرگز دوستی حقیقی را تجربه نکرده، دوست واقعیش را در جیم کشف می کند. او می آموزد که نژاد مهم نیست و این که جیم همه کاری برای او انجام می دهد .
در ابتدا هاک نسبت به جیم احساس فضیلت و برتری دارد و شوخی هایی با او میکند. اما به این باور می رسد که جیم هم احساس دارد . سپس به تدریج به این نتیجه می رسد که با وجود این که رنگ پوستشانن با هم متفاوت اسن اما شباهت های زیادی به هم دارند.
هایدی ترجمه یلدا محمدزاده نشر محمد امین
یک قدم مانده تا بهشت به ترجمه محدثه ابوالحسنی نشر نگاه آشنا
رویای من برای رسیدن به ابرها، چیز تازه ای نیست. از وقتی که به این جا مهاجرت کرده ایم، طیف مختلفی از این خواب ها را دیده ام. گاهی از درخت ها سقوط می کنم. گاهی حتی هنوز دستم به آخرین شاخه نرسیده، به پایین می افتم . بیشتر اوقات به جلو خم میشوم و فاصله ای تا رسیدن به آن ندارم، اما در هیچ کدام از این رویاها، دستم به ابرها نمی رسد. آن ها درست بالای سرم ، در لایه های ضخمی از ورقه های سفید توپر مواج، شناورند.انگار این را میدانم که در خواب هایم، گرفتن ابر به نشانه پرواز به سوی بهشت است. جایی که تا به حال ندیده ام، مگر دز خواب هایم. اصلا به امید رسیدن به بهشت بود که از این جا سر در آوردم.