کتابخانه ارواح به ترجمه لیلا مکرمی نشر آراستگان
گردنبند کهربا ترجمه الهه احمدی نشر نسیم قلم
گورخر گلادیاتو(گلاویز شدن با یونانیان) به ترجمه نیلوفر گنجی نشر نگاه آشنا
ژولیوس قهرمان و دوستانش در حال گذراندن یک روز خوب در خانه بودند که سر و کله مردی مرموز پیدا می شود و به آن ها در ازای پیدا کردن سیب طلا، وعده ای می دهدکه هیچ کدام از آن ها نمی توانند به درخواستش جواب رد بدهند. اگر دوست دارید از آخرین و ترسناک ترین ماجراجویی ژولیوس و دوستانش باخبر شوید، با ما همراه شوید...
گورخر گلادیاتور(بزن بزن با رومی ها) به ترجمه نیلوفر گنجی نشر نگاه آَنا
چه می شود اگر پای حیوان به نبردهای گلادیاتوری روم باستان باز شود؟ ژولیوس زبرا، گورخر داستان که خیلی تاکیید دارد او را اسب راه راه صدا نزنند با یک شیر بد اخلاق و یک گراز کوچولوی پرحرف در خانه خود، یعنی آفریقا به دام رومی ها می افتند و به شهر رم فرستاده می شوند و حالا باید برای نجات جان خود به یک گلادیاتور خشن تبدیل شوند...
گورخر گلادیاتور(درگیری با مصریان) ترجمه نیلوفر گنجی نشر نگاه آشنا
گورخر گلادیاتور(همدستی با بریتانیایی ها) به ترجمه نیلوفر گنجی نشر نگاه آشنا
ماجراجویی شگفت انگیز یک بچه خفن و مهربان به ترجمه اکرم افشار نشر آوای ماندگار
ماجراجویی در انتظار شماست :
حالا وارد بخش حماسی پر از ماجویی تخیلات راولی جفرسون میشیم... با رولند و بهترین دوستش گارگ اهل بربرستان همراه بشید که روستای آروم و بدون خطر خودشونو ترک کردن و به استقبال خطر رفتن تا بتونن جون مادر رولند را از دست وایت وارلاک نجات بدن
آیا قهرمان های ما جون سالم به در میبرن
با ماجراجوهای جذاب رولی جفرسون همراه بشید
ماجراهای صندلی آرزوها سرزمین موجودات خیالی به ترجمه سمیه موحدی فر نشر نظاره
هاکلبری فین به ترجمه داریوش شاهین نشر نظاره
هاک که در همه زندگی هرگز دوستی حقیقی را تجربه نکرده، دوست واقعیش را در جیم کشف می کند. او می آموزد که نژاد مهم نیست و این که جیم همه کاری برای او انجام می دهد .
در ابتدا هاک نسبت به جیم احساس فضیلت و برتری دارد و شوخی هایی با او میکند. اما به این باور می رسد که جیم هم احساس دارد . سپس به تدریج به این نتیجه می رسد که با وجود این که رنگ پوستشانن با هم متفاوت اسن اما شباهت های زیادی به هم دارند.
هایدی ترجمه یلدا محمدزاده نشر محمد امین
یک قدم مانده تا بهشت به ترجمه محدثه ابوالحسنی نشر نگاه آشنا
رویای من برای رسیدن به ابرها، چیز تازه ای نیست. از وقتی که به این جا مهاجرت کرده ایم، طیف مختلفی از این خواب ها را دیده ام. گاهی از درخت ها سقوط می کنم. گاهی حتی هنوز دستم به آخرین شاخه نرسیده، به پایین می افتم . بیشتر اوقات به جلو خم میشوم و فاصله ای تا رسیدن به آن ندارم، اما در هیچ کدام از این رویاها، دستم به ابرها نمی رسد. آن ها درست بالای سرم ، در لایه های ضخمی از ورقه های سفید توپر مواج، شناورند.انگار این را میدانم که در خواب هایم، گرفتن ابر به نشانه پرواز به سوی بهشت است. جایی که تا به حال ندیده ام، مگر دز خواب هایم. اصلا به امید رسیدن به بهشت بود که از این جا سر در آوردم.