قمار باز ترجمه جلال آل احمد نشر آزرمیدخت
در حالی که از قمارخانه بیرون آمدم، حس کردم که یک فلورین در جیب کوچکم تکان می خورد، به خودم گفتم: خوب، با آن می توانم شام بخورم. ولی پس از این که صد قدم رفتم، تغییر رای دادم و راهم را برگرداندم و همان فلورین را روی مانک گذاشتم این بار نوبت مانک بود راستی وقتی انسان تنها در مملکت بیگانه ، دور از وطن و دوستان خود و بدون این که بداند از کجا برای زندگیهمان روز خود را به مخاطره می اندازد و به قمار می گذارد، راستی احساس عجیبی سراپایش را فرا میگیرد!
من بردم و وقتی بیست دقیقه بعد قمار خانه را ترک کردم، صد و هفتاد فلورین داشتم.
آخرین روز یک محکوم به اعدام به ترجمه پگاه فرهنگ مهر نشر یوشیتا
تمام مردم میخندند، دست می زنند و فریاد می کشند. در میان تمامی این انسان های آزاد که زندان بان ها هیچ کدام را نمی شناسند و با سرور به سمت محل اعدام می دوند، در این جمعیت سرها، که میدان را پر کرده اند، چند نفری هستند که دیر یا زود سرشان در کنار سر من در آن سبد خونین خواهند افتاد. بیش از یک نفر از آنان که برای دیدن سر من به آنجا می آیند، فردا برای سر خود روانه ی میداند خواهند شد. برای این موجودات فانی، در مکانی مشخص در میدان گرو، مکانی مهلک، تله ای وجود دارد. آنقدر می چرخند تا بالاخره به آنجا برسند.
و آنگاه هیچکس نماند به ترجمه محمد خیریان نشر یوشیتا
سرزمین گوجه های سبز به ترجمه محمدرضا صامتی نشر سفیر قلم
هر زمان که مادر با کمربند لباس اش کودک را به صندلی می بندد، هر زمان که آرایش گر موهای پدر بزرگ را اصلاح می کند، هر زمان که پدر به کودک می گوید: گوجه سبز نخور، در تمامی این سال ها، یک مادربزررگ در کنج اتاق ایستاده است. او، با ذهنی پریشان خیال، به دنبال همه ی آیندگان و رونده گان است. در همه ی این سال ها مادربزرگ آوازی را با خود زمزمه می کند.